سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا
سلام؛


امانت‌داری، از مشقّت‌بارترین رنج‌های دنیاست. مشقت‌بار و جان‌فرسا، اما زیبا، حکیمانه، گوارا.

اینکه درک کنی هرچی تو این دنیا جلوی دستته، هرچی به اصطلاح "مالِ تو" و در اختیار توست، همگی امانتند و موقت و از دست دادنی، این درک، بزرگت می‌کنه. خیلی بزرگ.

یه مدل دیگه با هستی و ما فیها، تا می‌کنی. یه رقم دیگه زندگی می‌کنی. عیارت، زمین تا آسمون عوض میشه (اینا شنیده‌هاییه که دوست دارم روزی قدّم، به دیدن و لمس کردن و چشیدنشون برسه).
 

همین که حس کنی چیزی مالِ تو نیست، بلافاصله تعلّقت از اون چیز بریده میشه. مثل وقتی رفتی سفر. هتل یا هرجای دیگه‌ای که اقامت کنی، می‌دونی موقته. تمام لوازمش، موقتند و خیلی زود می‌ذاریشون همونجا و می‌گذری. پس غصه‌شو نمی‌خوری، خودتو مشغولش نمی‌کنی، دغدغه‌شو نداری، به اندازه نیازت ازش استفاده می‌کنی و می‌ری دنبال کاری که واسش اومدی مسافرت.

دنیا هم اینجوریه. یه روز از این تن پیاده می‌شیم. از این قفس تنگ که فقط دست و بال نه، که چشم و گوشمونم بسته. آزاد میشیم و همه چیز و همه کس رو می‌ذاریم و می‌ریم.

 

این بچه‌ها امانتند. رسم امانت‌داری، اینه که امانت رو صحیح و سالم تحویل صاحبش بدی؛ همونجور که بهت تحویل داده. رسمش اینه فطرت نورانی بچه‌ها رو با دل‌خواه‌های آلوده خودمون، خراب نکنیم و نذاریم خط و خشی به ضمیر نورانیشون بیفته. رسمش اینه دائم به خودمون و اطرافیان هشدار بدیم: مواظب باش، این امانته.
امانت‌داری سخته. خیلی سخت، اما نه ناممکن. میشه آدم کتاب نویی رو که امانت گرفته، جوری ورق بزنه که خطِ تا گوشه‌اش سبز نشه. میشه امانت، جایی جدا از بقیه وسایل داشته باشه و هی به اطرافیان یادآوری کنی: اینا امانتن.

میشه واقعا. هنوز خیلی دلگیرم از اینکه کسی، کتاب‌های نازنینمو امانت برد و بعد از یک سال، اونم با پیگیری خودم برگردوند، در حالی که توی کتاب‌هام یادداشت کرده بود! یا کسی -اون زمان که هنوز باور نکرده بودم امانت‌سپاری‌ها رو باید جایی یادداشت کنم که بعد پیگیرش باشم!- کتاب‌هامو هرگز برنگردوند. می‌تونم هزار بار کتابی نو بخرم و جای اونا بذارم توی کتابخونه‌ام، اما این رنجش رو هرگز نمی‌تونم از ذهنم پاک کنم که وقتی ما در مورد چیزی که می‌دونیم امانته، اینهمه بی‌توجهیم، در مورد چیزهایی که خیال می‌کنیم مالِ خودمونه، چه رفتاری داریم؟ در حالی که خودمونو مسلمون و مذهبی می‌دونیم!

سعی می‌کنم یاد بچه‌هام بمونه که زندگی، همه‌اش امانته؛ همه‌اش، بی برو برگرد. سعی می‌کنم یادشون بمونه و توی گردش ناگزیر ایام و احوال، فراموش نکنن که هرچی از داشتنی‌های دنیا جمع کنی، به زحمتت اضافه کردی و دردسر خریدی، وقتی درنهایت، همه اینا از دست‌دادنی‌اند. که در حد ضرورت و نیاز باید برداشت و عبور کرد. که باید از امانت، عین چشم‌ها مراقبت کرد. که باید جواب پس داد. که زیاد موندنی نیستیم ... .

 






تاریخ : سه شنبه 102/4/6 | 4:51 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

 

سر و کله دلتنگی که پیدا میشه، انگار یکی بی‌هوا شمعِ روشنِ دلخوشی‌تو فوت کرده.

گم می‌شی تو کنج تاریک تنهایی.

دوری می‌کنی و تو این سکوت و کناره‌نشینی‌ها، می‌کوشی روی دل تنگت مرهم بذاری.
خوشبختیه بزرگیه بتونی مدتی دنیا رو از هیاهوی بودنت خالی کنی.

زمان، گویا کارش گذشتن و نزدیک کردن اون اتفاقیه که منتظرشی. یا لااقل توقع ما از زمان اینه.

اما نمی‌دونم چرا وقتش که می‌رسه، اون وقتی که دقیقا باید تندتر بگذره، با لجاجت می‌ایسته و قدم از قدم برنمی‌داره!
پس ناچاری خودتو گرفتار بی‌نهایت کارهایی کنی که فرصت فکر کردن رو ازت بگیرن.

تا غافل شی.

ناچاری عوضِ زمین و زمان، تو یک‌تنه بدوی.


دلخورم،
و دلتنگم.






تاریخ : سه شنبه 102/3/16 | 9:30 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

به نام خدا

سلام؛


هیچ‌کس #حق نداره هر کاری دلش خواست انجام بده، بلکه انسان #اختیار داره. "اختیار داشتن" با "حق داشتن" خیلی فرق داره.
حق، یه امر ثابت و همیشه صحیحه چون حق، ذات اقدس خداونده و همچنین افعال خداوند، حق هستند.
ولی افعالی که ما بر اساس اختیارمون انجام میدیم، لزوما درست نیستن و حق محسوب نمیشن.
این فرق آزادی از دیدگاه ما، و آزادی از دیدگاه غربه.
آزادی ما در چهارچوب #حق معنا داره، #آزادی اونا در چهارچوب #اختیار .
پس معتقدن هر کی هر کاری بکنه درسته و حق داره! اگر تزاحمی هم پیش بیاد یه قانونی وضع میکنن که نه سیخ بسوزه نه کباب! چیزی نه حتی شبیه قانون جنگل. مثلا در بعضی کشورها شما هر کاری میتونین تو سطح جامعه انجام بدین، به شرطی که جایی رو کثیف نکنید! به همین سخیفی و پلشتی!
بعضیا میگن ما به قانون طبیعت معتقدیم و به علم پا‌یبندیم.
قانون طبیعت، چیزی جدا از قانون الهی نیست. چون هرکس چیزی رو خلق کنه، موظفه خط مشی اونو هم مشخص کنه.
خدا برای تمام آفریده‌هاش قانون داره، انسان هم از جمله مخلوقات پروردگاره.
قانون پروردگار رو از دو راه میشه کشف کرد. اول علم تجربیه که با آزمون و خطا و هزار مصیبت، به اصلی میرسیم که ممکنه باز هم درصدی خطا داشته باشه. دوم، راه وحی هست که از طریق پیامبران میرسه و راحت و مطمئن و خدشه ناپذیره. 
در مورد انسان هم اصول مشخصی داریم که تخطی ازش، آسیب زننده است. مثلا همین روزها توی انگلستان، زنان کارمند درخواستی رو امضا کردن برای ممنوعیت دست دادن با مردان به علت آزار جنسی. همینو هزار و چهارصد سال پیش، اسلام ممنوع کرده بود. همینایی که سالیان ساله می‌گن "خدا مرده"، رفتن و دیدن و چشیدن و حالا دارن باز برمی‌گردن به قانون الهی.
قانون الهی برای زندگی بهتر و راحت‌تر و بدون آسیبه.


دیگه خواه پند گیر و خواه ملال!

 






تاریخ : دوشنبه 102/3/1 | 12:37 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی |

به نام خدا
سلام؛
یه عدم توازنی تو جهان دیده می‌شه که حاصل شده از "من و تویی".
دیگری رو "غیرِ خود پنداشتن"، نتیجه‌اش میشه تکثر (مقابل وحدت) و تکثر، باعث اختلاف و تنش و حرف خود رو به کرسی نشوندن و سبب تزاحم میشه.
بعد می‌بینیم کارگری که آوردیم تو خونه‌مون، کارو درست و دلی انجام نمی‌ده.
کارخونه‌دار، جنسو دلسوزانه تولید نمی‌کنه.
معمار، خونه ما رو خونه خودش نمی‌دونه و دغدغه‌ای نداره.
و از صدر تا ذیل، هر کی هر جوری بتونه از سر و ته کار "دیگری" می‌زنه.
چون اون، دیگریه، "خود" نیست.
"ظهور" زمانی اتفاق میفته که همه این تکاثر، همه ما، بشیم یه "خود واحد". دیگه من و تویی مطرح نباشه.
وقتی که بفهمیم حقیقتا توی نفع و ضرر همدیگه، هممون شریکیم.
همه‌جوره شریکیم.

برای هم خیر بخواییم و دلسوز باشیم.
همو دوست داشته باشیم، اونجور که خودمون و متعلقات خودمونو دوست داریم.
کاش هممون این روز باشکوه رو ببینیم.






تاریخ : چهارشنبه 102/1/9 | 2:22 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

به نام خدا

سلام؛


قدیم تو تهران، به افرادی که از دهات و شهرستان‌های دور میومدن و کسی رو نداشتن و غریب بودن، می‌گفتن غربتی.

تهران که اینهمه شلوغ و بی در و پیکر نبود. مردم همو می‌شناختن و از هم خبر داشتن. پس اون که تو این جمع آشنا، غریبه بود، بهش می‌گفتن غربتی.


غربتی کسیه که وارد شهر غریبی شده که هیچ‌کس رو نمی‌شناسه و هیچ‌کس هم نمی‌شناسدش.
این فرد، شاید خیلی آدم خوبی باشه، شایدم نباشه، کی می‌دونه؟ در هر حال، پتانسیل اینو داره که دست به هر کاری بزنه. چون کسی نمی‌شناسدش، پس ملاحظه و رودربایستی نداره. نگرانی نداره. آدمیه که می‌تونه ناهنجاری ایجاد کنه و ابایی هم نداشته باشه.
 

چقدر غربتی شده‌ایم! نه؟
چقدر می‌تونیم بی‌ملاحظه باشیم و ابایی از هنجارشکنی نداشته باشیم.
چقدر همه با هم غریبه‌ایم.
تو یه ساختمون، همسایه‌ها همو نمی‌شناسن و علاقه‌ای هم ندارن آشنایی بینشون ایجاد شه.
همه می‌خوان آزاد باشن از هر بندی تا بتونن بی‌بند و باری کنن.
چقدر غربتی شده‌ایم!



 






تاریخ : چهارشنبه 102/1/9 | 12:23 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

به نام خدا

سلام؛

آخرین پست 1401 (شاید!)


یه چیزایی ذاتشون، تموم‌شدنیه. تاریخ مصرف دارن. یه دوره‌ای هستن، یه دوره‌ای از دست می‌رن. یه چیزایی مدلشون اینه که باید بذاری‌شون و بری.

 

یه چیزایی برعکس، موندنی و نامیرا هستن. می‌تونی داشته باشی‌شون و با خودت ببری‌ تا همیشه. بی‌نهایت و تموم‌نشدنی‌اند.

 

برای دومی خودت رو بکش، برای اولی نه.

 







تاریخ : یکشنبه 101/12/28 | 1:30 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |


به نام خدا
سلام؛


گفتم که انتظار، وابسته به امیده و اصلا اگر امید نباشه، کسی انتظار نمی‌کشه. ولی فراموش کردم بگم انتظار، علاوه بر این، بار مثبت هم داره. آدم برای یه اتفاق ناگوار و یک دیدار نفرت‌انگیز، هیچ‌وقت انتظار نمی‌کشه.


شاید ما "توقع" و دلهره یک اتفاق بد رو داشته باشیم، شاید توقع و اضطراب یک دیدار ناخواستنی رو داشته باشیم، ولی هیچ‌وقت نمی‌تونیم بگیم دارم "انتظار" فلان مصیبت رو می‌کشم. ما هیچ‌وقت برای از راه رسیدن مصیبت، چشم به راه نیستیم (انتظار از نظر میاد و بهترین جایگزینش می‌تونه چشم‌‌به‌راهی باشه). چشم به راه دوختن، چشم به در موندن، انتظار رو نخ به نخ کشیدن و ثانیه به ثانیه منتظر بودن، مال امر مطلوب و خواستنیه. و این در حالیه که آدم -حتی شده به اندازه یه کورسو- امید داره و باور داره که وقوع این مطلوب، ممکن و شدنیه. چون اگه امید نداشته باشه، و مطمئن باشه که نمیشه، دیگه انتظار معنی نداره.
 

حافظ می‌فرماید:
در "انتظار" رویت، ما و "امیدواری"
در عشوه وصالت، ما و خیال و خوابی


خلاصه اینکه واژه‌ها بار معنایی و شان منحصر به فرد دارن. پس باید درست و سر جای خودشون استفاده شن.
با تشکر،
ستاد حمایت از حقوق واژگان! :)


..................

پ.ن.

1401 هم به چشم‌‌به‌راهی گذشت و تموم شد و رفت و ما همچنان چشم‌ به راهیم و همچنان امیدوار ... .







تاریخ : پنج شنبه 101/12/25 | 1:28 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی |

به نام خدا

سلام؛

آدم تو زندگیش دل‌بستگی‌های زیادی داره؛ اموال و اولاد، خانواده و دوستان، کارها و امور مختلف، همه از چیزهایی هستن که تو دایره دل‌بستگی‌هامون جا می‌گیرن.

اما وابستگی، یه بحث جداست. توی دل‌بستگی‌های زندگی، آدم به یه تعداد محدودی‌شون وابسته هم میشه. یعنی نه فقط دل‌بسته است و دوسشون داره، بلکه بدون اونها اصلا قادر به ادامه زندگی نیست.

دل‌کندن از دل‌بستگی‌ها اینقدر سخت و نشدنی نیست که از وابستگی‌ها. وابستگی یعنی اون وجود با وجود تو عین تار و پود در هم تنیده شدن و اگه یه روزی از زندگیت حذف بشه، ریز ریز و پراکنده می‌شی. ارکان وجودت از هم می‌پاشه. دیگه نیستی.

اینجوری شد که "حاج خانوم" هنوز دو ماه از فوت "حاج آقا" نگذشته، رفت و تنهامون گذاشت.

بمیرم برای دل "نرگس" با این مصیبت‌های پی در پی.


................

پ.ن.

خیلی خوبه که فقدان اون وجودی که بهش عمیقا وابسته‌ای، به مردنت ختم شه. خیلی خوبه به خدا. خیلی خوبه که زود اتفاق بیفته.

وای اگر بنا باشه زنده بمونی و این زجر طاقت‌فرسا رو تحمل کنی. اونوقت روزی هزار بار می‌میری و زنده می‌شی. روزی هزار بار می‌سوزی و خاکستر می‌شی و باز برمی‌گردی تا بسوزی. خدا به همه دل‌های داغدار، به همه قلب‌هایی که آتششون خاموش نمی‌شه و بی‌چاره و ناگزیر از تحملند، صبر بده و کمکمون کنه ناشکری نکنیم و این فشارها، از مدار حق خارجمون نکنه.






تاریخ : یکشنبه 101/12/21 | 10:17 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی |

به نام خدا

سلام؛


فرهنگ و مسائل فرهنگی، همون چیزیه که شب و روزمونو پر کرده و همیشه و همه جا درگیرشیم.
چیزی که بخواییم و نخواییم، خوشمون بیاد و نیاد، نمی‌تونیم نسبت بهش بی‌تفاوت باشیم.
هر روز یه جوری یه جا بهش گره می‌خوریم یا تو کارمون گره می‌ندازه، گاهی گره کور.
فرهنگ همون چیزیه که دو ماهه باشگاه ما رو تعطیل کرده و بچه‌ها رو با دلزدگی، رونده.
همون چیزیه که باید براش وقت بذاری و چالش‌هاشو تحمل کنی، باید آدم‌های کم‌فهم و فاقد درک و شعور رو که پذیرای هیچ حرف و ایده جدیدی نیستن، تحمل کنی، و باید اهل صُداع باشی. باید به خودت دردسر بدی.
فرهنگ چیزی نیست که بتونی دورش بندازی، یا نبینیش، یا بهش بی توجه باشی.
چیزیه که همه‌جوره گرفتارشی و هرچی هم بخوای بی‌تفاوت باشی، می‌بینی نه! تو آدمش نیستی. و باز بهش می‌پردازی، و باز خسته و دلزده می‌شی، و کنار می‌کشی، و باز دوباره می‌ری سراغش.
فرهنگ، آش کشک خاله‌ است.

الگوهای فرهنگی ما که سبک زندگی تجربه شده و امتحان پس داده‌ای دارن، ائمه اطهار علیهم السلام هستن.
تو این الگو، کریم کسیه که وقتی کسی ازش کمک میخواد، دریغ نمیکنه. همیشه و همه‌جوره می‌تونی روش حساب کنی و هروقت تو زندگی کاری پیش اومد که نمی‌دونستی به کی رو بزنی، همون کسیه که روتو زمین نمی‌ندازه.
جواد اما از کریم هم بخشنده‌تره. کریم رو باید بری سراغش و ازش بخوای، جواد اما میاد سراغت و برات میخواد. جواد کسیه که مدام پیگیر کارته و هواتو داره، بی اینکه اصلا ازش خواسته باشی.
اینها تو مراتب عالی‌ش، مقام امام هستن اما از اونجایی که وجود امام، برای هدایت و الگودهی است، میشه باور کرد که من و تو هم میتونیم کریم باشیم، و میتونیم جواد باشیم. میتونیم هوای همو داشته باشیم، بی توقع و چشم‌داشت. بی منت.

کیه که آرزو نداشته باشه دوران طلایی بعد از ظهور رو درک کنه و شده حتی ساعتی، تو اون دوران زندگی کنه؟
یکی از ویژگی‌های بی‌نظیر دوران پساظهور، اینه که آدما برای خیر رسوندن به هم و برای خدمت کردن، سر و دست می‌شکونن. می‌رن دنبالش و به خودشون زحمت و دردسر میدن و همه، همه‌جوره هوای همو دارن تا آب تو دل کسی تکون نخوره. خوشبختی عمیقیه احساس لذتی که تو خدمت بی‌مزد هست.
منتها آدم باید ظرفیتشم داشته باشه دیگه. کسی که تا پیش از این، برای کسی تره خورد نکرده و هرگز اهل صداع نبوده، این ظرفیت رو نمی‌تونه داشته باشه و بنابراین بعیده بتونه خودشو به اون جهان بی‌نظیر وصل یا حتی وصله کنه. جهان نورانی، جهان آمد و شد نورهاست و غبارهای سرگردان، به این جهان راه ندارن. خوبه آدم تمرین کنه تا بلکه قدری از کدورت‌هاش کاسته شه. بلکه.

رشد کردن، درد داره. زحمت داره. رشد کردن، خیلی سخته. باید فشار زیادی رو تحمل کنی، باید بی‌مهری‌ها و سرسختی‌ها و سردی‌های تاریک خاک رو به جون بخری تا بالاخره یه روز، این پوسته سخت رو بشکنی و مغز و درونت رو هویدا کنی. اونوقت جوونه بزنی و برگ و بار بدی و نشون بدی همونی هستی که واسش آفریده شدی.
و فراموش کنی آنچه در دل خاک بر سرت آمد.

آدمیزاد، از خاک آفریده شده اما همیشه تو این جهان خاکی، غریبه. غربت، یک رنج کمرشکن و دل‌آزاره که هیچ وقت عادی نمیشه و از یادت نمیره. غریب، باید هوای غریب رو داشته باشه و فکر می‌کنم برای همین خدا اینهمه آدم آفریده، وگرنه شاید با یه آدم هم هدف خلقت محقق میشد. این همه‌ایم و این‌همه پراکنده و غربت‌زده. هوای همو داشته باشیم؛ هوای گرفتاری‌ها و دلشکستگی‌های همو، هوای رنج‌ها و شرمندگی‌های همو، هوای بار سنگینی که روزگار بر گرده نازکمون تحمیل کرده رو، داشته باشیم.

اونهایی که جداره‌های در و پنجره عمارت‌های لاکچریشون اینقدر زیاده که صدایی از کسی به صاحبانشون نرسه، نه. ولی اونایی که یه زندگی معمولی از نون حلال زحمت کشیده دارن، چقدر خوبه اگر هرکدوم، یه زندگی سخت تهی‌دستانه رو زیر بال و پر بگیرن و هوای یکی رو داشته باشن.




 






تاریخ : دوشنبه 101/12/8 | 5:21 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

به نام خدا

سلام؛


آدمیزاد، اصلا عاشقه. یعنی اون وقتی که گِلش رو بر می‌داشتن، به‌عشق‌آغشته‌اش پسندیدند.

ولی اینکه می‌بینیم تعریفامون از عشق، متفاوت و وابسته به سلیقه است، و اینکه راه‌های متفاوت و معشوق‌های مختلف رو برمی‌گزینیم، برای اینه که معمولا راه‌گم‌کرده‌ایم.

این جوشش بی‌امان رو تو وجودمون تاب نمیاریم و لاجرم، می‌گردیم پی کسی یا چیزی که بشه به عشق، منسوبش کرد.

ما عاشق کسانی یا چیزهایی یا امور و کارهایی می‌شیم، که رنگی و بویی از شور عشق از وجودشون حس میشه.

اونوقت اون غلیان ناگزیر عشق رو، خرجش می‌کنیم و می‌بازیم!

می‌بازیم و نمی‌فهمیم کجا غلط رفته‌ایم. پس باز می‌گردیم پی معشوق دیگری.






تاریخ : سه شنبه 101/11/18 | 3:38 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.